بگذار بگذرد
این را هنگامه پریشان مویرگها میگوید
چشمها چشمها بی هیچ سویی
به هر سویی پرواز میکنند
سراسر نگاه شده بودی و هیچ چشمی نداشتی
سردت بود
دستهایم
دستهایم
لبه تیز حسرت بر حاشیه ساز شیار داغی مینوازد
دستمهایم
دستهایم
روی آخرین نگاه سر میخورند
سردشان بود
سردت است؟
چرا نمیلرزید اما گونه کلماتش کبود بود
گونه واژهها
گونه هوا روی قلبش افتاده بود و نمیزد و چال افتاده بود
سردم است
سردش بود
اعتراف کرده بود
روزهایی که میرفت
روی ,دستهایم ,افتاده ,سویی ,سردت ,گونه ,افتاده بود ,که میرفت ,روزهایی که ,چرا نمیلرزید ,است؟ چرا
درباره این سایت