محل تبلیغات شما
چقدر بابت داشتن هر لحظه خیال انگیز باید بها پرداخت؟ صدای باد، چند قطهر باران، یه پنجره با شیشه ای بدون دوده، یه آسمان آبی حتی اگر کمی تا قسمتی ابری هم باشد، خیالی نیست؛ خوب است. همین هم خوب است. صدای دست های بید مجنون زیر یک پنجره بزرگ غوغا کرده باشد و البته گنجشک ها هم قرارشان را از یاد نبرده باشند. اینها لحظه های خیال انگیزن. چقدر بابت تان باید پرداخت؟ کجا می توان خریدشان؟ 

صدای نسیم روی دست هایم می دود. برگ زردی تلوتلوخوران می آید. انگار که واژگانی بی رنگی در گلویش گیر کرده باشند. انگار لال شده باشد. هی می خواهد چیزی بگوید اما نمیتواند. به پشت شانه ای می زنم. سرفه ای می کند و راهش را می رود. حتی نگاهم نمی کند. سخت دل. 

گفته بودم که زمستان که شروع شود، هر روز که از راه برسد دونه دونه ها برف را می شمارم و از دونه دونه ها باران عکس می گیرم و برایش می فرستم. بهش می گویم که با هر قطره باران تکه ای از دلم برایش آب می شود. می گویم که انتظار حجم وسیعی از نیامدن های همواره است. حجم قهوه ای رنگ که انگار همه تکه هایش روی دلم پخش و پلا شده اند. 

قرار بود زمستان که می آید، همه این جمله ها را به او بگویم. زمستان آمد اما حال و هوای گفتن ها نیامد. روی دلم یه عالمه واژه پت و پهن افتاده و مثل بختک به دلم چنگ می زنند. سنگین و کرخت جاخوش کرده اند و خیال تکان خوردن ندارند. زمستان که آمد و می خواهد برود اما دلم از راه نرسید. از راه های درختی خوشم می اید اما راه ها زمستان پر از شاخه های درختانی است که انگار نه انگار روزی درختی بوده اند. روح درختی شان کجا می رود؟! خدا می داند. 

زمستان دارد می رود. دلم هم شاید با آن برود. خدا می داند. شاید هم بماند. بماند همینجا. همین جا کنار انگشتانم تا هر روز بیشتر بنویسمش. 

زمستان نشسته پشت یک پنجره بزرگ روبه روی دلم. 

گذشت همچون دغدغه‌های لزج (4)

فردا اول اردیبهشت‌ماه جلالی 1397 است

دلم خیال می خواهد

دلم ,زمستان ,ها ,های ,ای ,هم ,زمستان که ,از راه ,روی دلم ,می خواهد ,پنجره بزرگ

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پایگاه اطلاع رسانی باشگاه عصر بدن ایذه